- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در بهارگریه عیش بیدلان آماده است اشک تاگل میکند هم شیشه و هم باده است
2 طینت عاشق همین وحشت غبار ناله نیست چون شرارکاغذ اینجا داغ هم آزاده است
3 هیچکس واقف نشد از ختمکار رفتگان در پی اینکاروان هم آتشی افتاده است
4 پردهٔ ناموس هستی اعتباری بیش نیست م ما را شیشهایگر هست رنگباده است
5 منزل خاصی نمیخواهد عبادتگاه شوق هرکف خاکیکه آنجا سر نهی سجاده است
6 زاهد ز رشک شرار شوق ما تردامنان همچو خارخشک بهر سوختن آماده است
7 عقلکو تا جمع سازد خاطر از اجزای ما عشق مشت خاک ما را سر به صحرا داده است
8 خار راه اهل بینش جلوهٔ اسباب نیست ازکمند الفت مژگان نگه آزاده است
9 زنهار! ایمن مباش ز شک دردآلود من گرهمه یکشبنم استاین طفل توفانزاده است
10 تا فنا در هیچ جا آرام نتوان یافتن هرچهجزمنزل درینوادیست یکسرجادهاست
11 گوهر ماکاش از ننگ فسردن خون شود میرود دریا ز خویش و موج ما استاده است
12 دل به نادانی مده بیدلکه در ملک یقین تختهٔ مشق خیال است آینه تاساده است