1 در دریایی که نه سر و نه پا داشت هر قطره از او تشنگییی پیدا داشت
2 هر قطره اگر چه جای در دریا داشت اما هر یک هزار استسقا داشت
1 شبلی آن کز مغز معنی راز گفت این حکایت از برادر باز گفت
2 گفت بود اندر دبیرستان شهر میرزادی یوسف کنعان شهر
1 خونِ من خاکی که بریزد آخر با خاک به خونی که ستیزد آخر
2 در خون دلم مشو که من خاک توام از خون کفی خاک چه خیزد آخر
1 امشب که مرا نه تاب و نه تب بودست با یار به هم جامِ لبالب بودست
2 ای صبح! در آن کوش که امشب ندمی زیرا که مرا روز خود امشب بودست
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به