1 در گلستانی که سرو او نباشد جلوهگر شاخگل شمشیر خونآلودم آید در نظر
2 دست جرأتها به چین آستین گردد بدل تا تواند حلقه گردیدن به آن موی کمر
3 تا کند روشن سواد مصرع ابروی او مینویسد مدّ بسمالله ماه نو به زر
4 بر ندارد دست زنگار از کمین آینه هر که را ذوق نمایش بیش ، کلفت بیشتر
5 در تمیز آب و رنگ سرو و گل عاری مباش لفظ موزون دیگر است و معنی رنگین دگر
6 عالم امکان نمیارزد به چندین جستجو زین ره آخر میبری خود را دگر زحمت مبر
7 محو شوقم ، تهمتآلود فسردن نیستم در گریبان تأمل قطرهها دارد گهر
8 قصه ها محو است در آغوش بخت تیرهام شام من جای نفس عمریست میدزدد سحر
9 اندکی پیش آ ، که حیرت نارسای جرأت است چشم از آیینه نتوان داشت بردارد نظر
10 دل نه تنها بیدل از برق تمنا سوختیم دیده هم از مردمک دارد گل رعنا ثمر
دیدگاهها **