1 بیتابی دل ساخت مرا چون کف خاکی ویران شود آنجا که بود زلزله بسیار
1 آرام نگاهت ز دل سنگ گرفته است لعل تو خراج از می گلرنگ گرفته است
2 خون بسکه به یاد رخش از دیده فشاندیم از گریه ما لاله به خون رنگ گرفته است
1 بازآ که دل از داغ تو آراسته تن را پر ساخته زین لاله سراپای چمن را
2 ای روشنی دیده چو گشتی ز نظر دور زنهار فراموش مکن حب وطن را
1 گاه آبادم نماید گاه ویرانم کند چرخ سرگردان نمیدانم چه با جانم کند
2 طعمه مور ضعیفام عاقبت در زیر خاک گر به روی تخت همدوش سلیمانم کند