- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آغشتهام چو پنبه ز خوناب داغ خویش منت ز شاخ گل نپذیرم به باغ خویش
2 چون آفتاب با همه کس گرمخون مباش پروانه را دلیر مکن بر چراغ خویش
3 بوی گلم دماغ خراشد درین چمن در باغم و چو غنچه بگیرم دماغ خویش
4 ما را چو کرد دستخوش خویش درد عشق خود آستین زنیم به شمع و چراغ خویش
5 ایام گل گذشت و شراب طرب نماند شد وقت آنکه پر کنم از خون ایاغ خویش