1 هم خوان توایم و نیز مهمان توایم هم جمع توایم و هم پریشان توایم
2 در شیشهٔ دل تخت نه حکم بکن ای رشک پری چونکه پری خوان توایم
1 دید موسی یک شبانی را براه کو همیگفت ای گزیننده اله
2 تو کجایی تا شوم من چاکرت چارقت دوزم کنم شانه سرت
1 خانهای نو ساخت روزی نو مرید پیر آمد خانهٔ او را بدید
2 گفت شیخ آن نو مرید خویش را امتحان کرد آن نکو اندیش را
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو