-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از دوری کنار تو هستم میان غم گم گشته بی چراغ رخت در جهان غم
2 شاد است با غمت دل من آن چنان که او سوگند راست می نخورد جز به جان غم
3 تا از سرای وصل تو چون حلقه بر درم کی بر توان گرفت سر از آستان غم
4 دارم من آرزوی کناری از آن میان جان در کنار غصّه و دل در میان غم
5 ای یار شادکام که فارغ نشسته ای از گفت و گوی غصّه و سود و زیان غم
6 بر صف عاشقان بگذر تا که بشنوی از عاشقان سوخته دل داستان غم
7 خرّم دل جلال که بعد از هزار سال در وی ز درد دوست بیابی نشان غم