1 من بر سر کویت آستین گردانم تو پنداری که من ترا میخوانم
2 نی نی رو رو که من ترا میدانم خود رسم منست کاستین جنبانم
1 پادشاهی بندهای را از کرم بر گزیده بود بر جملهٔ حشم
2 جامگی او وظیفهٔ چل امیر ده یک قدرش ندیدی صد وزیر
1 این سخن پایان ندارد خیز زید بر براق ناطقه بر بند قید
2 ناطقه چون فاضح آمد عیب را میدراند پردههای غیب را
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم