1 تشنه گشتم به راه کعبه شبی قحط بود آب و من بترسیدم
2 رهبری را که بود نام عماد از همه رهبرانش بگزیدم
3 پیشش افکندم و من از پی او راست مانند باد پوییدم
4 شب تاریک راهبر گم شد من به تنها بسی بگردیدم
5 ناگهان بر کناره درّه چشمه آب و راهبر دیدم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 وقت صبوحی آن شوخ سرکش از در درآمد با تیر و ترکش
2 مُشکش مطرّا، شهدش مصفّا خالش معنبر، ماهش منقّش
1 هر آن کس که دیده ست آن خاک پا نیاید به چشمش دگر توتیا
2 رخت را به خورشید کردم مثل بدیدم کنون از کجا تا کجا
1 پیش دلسوزان درآر آن شمع بزمافروز را تا بیاموزد ز جان دردمندان، سوز را
2 تا جهان از پرتو شمع جمالش روشن است هیچ رونق نیست خورشید جهانافروز را
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به