1 منه غرامت خاقانیا نهاد فلک را ببین فلک به چه ماند در آن نهاد که هستش
2 فلک به مسخرهٔ مست پشت خم ز فتادن ز زخم سیلی مردان کبود گردن پستش
3 به شب هزار پسر جرعه ریخته به سرش بر به روز مشعلهٔ تابناک داده به دستش
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 سر به عدم درنه و یاران طلب بوی وفا خواهی ازیشان طلب
2 بر سر عالم شو و هم جنس جوی در تک دریا رو و مرجان طلب
1 هر تار ز مژگانش تیری دگر اندازد در جان شکند پیکان چون در جگر اندازد
2 کافر که رخش بیند با معجزهٔ لعلش تسبیح در آویزد، زنار دراندازد
1 چه نشینم که فتنه بر پای است رایت عشق پای برجای است
2 هرچه بایست داشتم الحق محنت عشق نیز میبایست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **