منم که عشق بتانم نموده از ملک‌الشعرا بهار غزل 359

ملک‌الشعرا بهار

آثار ملک‌الشعرا بهار

ملک‌الشعرا بهار

منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن

1 منم که عشق بتانم نموده پیر و کهن ندانم اینکه چه افتاده عشق را با من

2 بلی هر آنکو عشق بتانش چیره شود شگفت نیست گر آید نزار و پیر و کهن

3 ز رنج و درد چنان شد تنم که گر بینی گمان بری که سرشته ز رنج و دردم تن

4 مرا ز عشق که بر اهرمن نصیب مباد سیه‌ تر آمده گیتی ز جان اهریمن

5 چو تفته آهن‌، دل در برم از آن بگداخت که یار را به‌ بر اندر دلی است چون آهن

6 تنم بکاست از آنگه که عشق ورزبدم بلی بکاهد مردم ز عشق ورزبدن

7 ازآن زمان که مرا عشق زد به دامان دست همی فشانم خون از دو دیده بر دامن

8 دلم بیفسرد از جور یار و درد فراق تنم بفرسود از گردش دی و بهمن

9 سخن ز عشق به کس گرچه می‌نگویم لیک شرار عشق پدید آیدم ز سوز سخن

10 هوای یارم آمیخته است با رگ و پوست چو رنگ و بوی نهفته به لاله و لادن

11 مرا رسید ز عشق آنچه ز آتش اندر عود مرا مبین‌، که همه اوست اینکه بینی من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر