1 منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن منم که دیده نیالودهام به بد دیدن
2 وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم که در طریقت ما کافریست رنجیدن
3 به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات بخواست جام می و گفت عیب پوشیدن
4 مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست به دست مردم چشم از رخ تو گل چیدن
5 به می پرستی از آن نقش خود زدم بر آب که تا خراب کنم نقش خود پرستیدن
6 به رحمت سر زلف تو واثقم ور نه کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
7 عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بی عملان واجب است نشنیدن
8 ز خط یار بیاموز مهر با رخ خوب که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
9 مبوس جز لب ساقی و جام می حافظ که دست زهدفروشان خطاست بوسیدن