من آن مرغم که افکندم به دام از وحشی بافقی غزل 6

وحشی بافقی

آثار وحشی بافقی

وحشی بافقی

من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را

1 من آن مرغم که افکندم به دام صد بلا خود را به یک پرواز بی هنگام کردم مبتلا خود را

2 نه دستی داشتم بر سر، نه پایی داشتم در گل به دست خویش کردم اینچنین بی دست و پا خود را

3 چنان از طرح وضع ناپسند خود گریزانم که گر دستم دهد از خویش هم سازم جدا خود را

4 گر این وضع است می‌ترسم که با چندین وفاداری شود لازم که پیشت وانمایم بیوفا خود را

5 چو از اظهار عشقم خویش را بیگانه می‌داری نمی‌بایست کرد اول به این حرف آشنا خود را

6 ببین وحشی که در خوناب حسرت ماند پا در گل کسی کو بگذراندی تشنه از آب بقا خود را

عکس نوشته
کامنت
comment