1 من آن خاقانی دریا ضمیرم کز ابر خاطرش خورشید برق است
2 دبیری را توئی هم حرفتم لیک شعارم صدق و آئین تو زرق است
3 اگرچه هر دو خون ریزند لیکن هم از جلاد تا فصاد فرق است
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 در عشق تو عافیت حرام است آن را که نه عشق پخت خام است
2 کس را ز تو هیچ حاصلی نیست جز نیستیی که بر دوام است
1 بس لابه که بنمودم و دلدار نپذرفت صد بار فغان کردم و یکبار نپذرفت
2 از دست غم هجر به زنهار وصالش انگشت زنان رفتم و زنهار نپذرفت
1 چرا ننهم؟ نهم دل بر خیالت چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
2 بپویم بو که در گنجم به کویت بجویم بو که دریابم جمالت
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **