گرد جهان گردیده من چون روی از فیض کاشانی غزل 772

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من

1 گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من

2 از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من

3 آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب چون بیخود و آشفته‌ام روی ترا نادیده من

4 از حسن پیداگشت عشق پیداگشت حسن از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من

5 از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من

6 تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من

7 از دیده‌ام خون شد روان آهم گذشت از آسمان با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من

8 خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من

9 مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر