-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 گرد جهان گردیده من چون روی تو نادیده من ز آنروز اسباب جهان جز عشق تو نگزیده من
2 از پرتو نور رخت تابی فتاده در دلم کز هستیش چون کوه طور بر خویشتن لرزیده من
3 آیا چه مستیها کنم آندم که برگیری نقاب چون بیخود و آشفتهام روی ترا نادیده من
4 از حسن پیداگشت عشق پیداگشت حسن از حسن اگر نازیده تو از عشق هم نازیده من
5 از بهر آن گاهی مگر روزی ز من گیری خبر شبها بسی در کوی تو در خاک و خون غلطیده من
6 تا بو که تو یادم کنی گوشی بفریادم کنی بر آستانت روز و شب زاریده و نالیده من
7 از دیدهام خون شد روان آهم گذشت از آسمان با من همان هستی چنان چیزی چنین نشنیده من
8 خاک رهت با من نما تا سازم آن را توتیا بهر تماشای رخت روشن کنم زان دیده من
9 مهرت بجان فیض جا کرده است در روز ازل تا بوده مهر و بوده جان مهرت بجان ورزیده من