1 یقینم حاصله که هرزه گردی ازین گردش که داری برنگردی
2 بروی مو ببستی هر رهی را بدین عادت که داری کی ته مردی
1 خور از خورشید رویت شرم دارد مه نو زابرویت آزرم دارد
2 بشهر و کوه و صحرا هر که بینی زبان دل بذکرت گرم دارد
1 مو آن آزردهٔ بی خانمانم مو آن محنت نصیب سخت جانم
2 مو آن سرگشته خارم در بیابون که هر بادی وزد پیشش دوانم
1 ز دست چرخ گردون داد دیرم هزاران ناله و فریاد دیرم
2 نشنید دستانم با خس و خار چگونه خاطر خود شاد دیرم
1 اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
2 یکی را میدهی صد ناز و نعمت یکی را نان جو آلوده در خون
1 چه خوش بی مهربانی هر دو سر بی که یکسر مهربانی دردسر بی
2 اگر مجنون دل شوریدهای داشت دل لیلی از آن شوریده تر بی