1 در بزم تواضع طلبی سخت غریبم خونگرمی تعظیم نداده است فریبم
2 آن خسته عشقم که ز پرهیز فراغت در بستر سیماب فکنده است طبیبم
3 اعضا همه در کشمکش لذت دردند زین عشق خداساز که گردیده نصیبم
1 فسونی خوانده چشمت شیشهها را که نرگسدان کند اندیشهها را
2 خدایا وحشیان را رام ما کن نخستین این تغافلپیشهها را
1 کسی طی می تواند کرد راه ای بیابان را که پای شوق او از سبزه نشناسد مغیلان را
2 به جایی می رسد پاکیزه گوهر گرچه در اول صدف زندان نماید قطره باران نیسان را
1 بحر عشق است و وفا گوهر پاک است اینجا کشتی چاره گران سینه چاک است اینجا
2 سیر بازار وفا محشر ارباب دل است عالم تفرقه یک دامن پاک است اینجا