-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چشم بدمست تو چون عربده بنیاد کند بدلم هر مژه را خنجر جلاد کند
2 رحم در عالم اگر هست اجل دارد و بس کاین همه طایر روح از قفس آزاد کند
3 خاک ارباب ریا را ز رواج باطل روزگار آورد و سبحه زهاد کند
4 صاحب حوصله دل سوختگان می باشند کس ندیدست که شمعی گله از باد کند
5 دختر رز که فلک داد بخونش فتوی بیش ازین نیست گناهش که دلی شاد کند
6 گر دل این مخزن کینه است که مردم دارند هر که یکدل شکند کعبه ای آباد کند
7 سوی شمع آن بت خود کام نبیند هرگز که مباد از جگر سوختگان یاد کند
8 دست مشاطه برخسار عروسان نکند آنچه با چهره کس سیلی استاد کند
9 پیش خواری زوطن دیده نباشد بیجا دجله گر سعی بویرانی بغداد کند
10 چه کند کاوش او با دل چون موم کلیم مژه ات کاینه را شانه فولاد کند