1 از چاک دلم خنده غمآلود برآید آری، که ز ماتمکده خشنود برآید؟
2 من صبح و تو خورشید چو خواهی که نمانم نزدیکتر آ، تا نفسم زود برآید
3 نقش قدم ناقه بود کوکب مسعود آن را که درین بادیه مقصود برآید
1 ز هجر کرد خبردار وصل یار مرا صلای گشت خزان میدهد بهار مرا
2 سواد زلف بتان است نسخه بختم سفیدبخت ندیده است روزگار مرا
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست
1 تا لبت را میل سوی باده و پیمانه شد باده چون پیمانه از شوق لبت دیوانه شد
2 دل چو افتاد از سر کویت جدا، شد هرزهگرد عندلیب یک گلستان جغد صد ویرانه شد