1 چندان زغم انگیخته ام آتش و آب وز دیده و دل ریخته ام آتش و آب
2 از آرزوی لبش چو رخساره او در یکدگر آمیخته ام آتش و آب
1 بدر دین حاکم آفاق مبارک تویی انک گلبن ملک ز تو تازه و تر بشکفته ست
2 آستین کرمت بی غرض دنیاوی صد ره از روی جهان گرد حوادث رفته ست
1 سر اکابر آفاق شمس دولت و دین تویی که قدرت تو کوه را کمر گیرد
2 سپاه حادثه را خوف تو به زخم سنان چو بخت دشمنت از خواب بی خبر گیرد
1 خدایگان صدور زمانه صدرالدّین تویی که طلعت تو نوردیده خردست
2 از آن به رقص درآید فلک در گوشش صریر کلک تو همچون نوای باربدست