1 چندان زغم انگیخته ام آتش و آب وز دیده و دل ریخته ام آتش و آب
2 از آرزوی لبش چو رخساره او در یکدگر آمیخته ام آتش و آب
اولین نفری باشید که نظر میدهید ✨
1 ای گشته جهان جان ز مدحت همچون لب دلبران پر از قند
2 چون ابر و گل ست ظلم و انصاف در عهد تو این گری و آن خند
1 چون کوکبه عید به آفاق درآمد در باغ سعادت گل دولت به برآمد
2 آن وعده که تقدیر همی داد وفا شد وان کار که ایام همی خواست برآمد
1 ای خسروی که از رخ دوشیزگان غیب هر لحظه دست فکرت تو در کشد نقاب
2 در عرض گاه زینت بزم تو فی المثل طاووس وقت جلوه نماید کم از غراب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به
دیدگاهها **