-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم
2 به پیمانه شکستن داد صد پیمان مرا زاهد شکستم صد چنان پیمان و این پیمانه نشکستم
3 گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم بغفلت رفت عمر و بر نیامد کاری از دستم
4 خرد هر دم ز زنجیر جنون می کرد منع من بحمدالله شدم دیوانه وز قید خرد رستم
5 ترا دیدم نظر بر داشتم از جمله عالم بریدم از همه پیوند خود تا با تو پیوستم
6 ز آهم سوخت همچون شمع هر کس همنشینم شد دگر ننشست با من ساعتی با هر که بنشستم
7 فضولی سایه زان سرو قد بر من نمی افتد ندارد بهره از سربلندی پایه پستم