در هستی بقفل نیستی بر از فضولی بغدادی غزل 262

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

فضولی بغدادی

در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم

1 در هستی بقفل نیستی بر خود چنان بستم که فرقی نیست پیش هر که هست از نیست تا هستم

2 به پیمانه شکستن داد صد پیمان مرا زاهد شکستم صد چنان پیمان و این پیمانه نشکستم

3 گذشتی بر سرم نگذاشت حیرت دامنت گیرم بغفلت رفت عمر و بر نیامد کاری از دستم

4 خرد هر دم ز زنجیر جنون می کرد منع من بحمدالله شدم دیوانه وز قید خرد رستم

5 ترا دیدم نظر بر داشتم از جمله عالم بریدم از همه پیوند خود تا با تو پیوستم

6 ز آهم سوخت همچون شمع هر کس همنشینم شد دگر ننشست با من ساعتی با هر که بنشستم

7 فضولی سایه زان سرو قد بر من نمی افتد ندارد بهره از سربلندی پایه پستم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر