-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شب دوشینه در سودای او خفتم از آن امروز با تیمار و غم جفتم
2 زمن هر چند سر میپیچد آن دلبر اگر دستم رسد در پای او افتم
3 چو چین زلف او آشفته شد حالم خطا کردم که: با زلفش برآشفتم
4 ازان کرد آشکارا دیده راز من که راز خویش را از دیده ننهفتم
5 ببیند بد سگالان اندر افتادم که پند نیک خواه خویش نشنفتم
6 به بوی آنکه چشمم روی او بیند به مژگانهاش خاک آستان رفتم
7 دل او باد پندارد حکایتها کز آب دیده با باد صبا گفتم
8 ازان روزی که دیدم زلف شبرنگش حرامست ار شبی بییاد او خفتم
9 چو چشم اوحدی زان گوهر افشان شد زبان او، که در وصل او سفتم