مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی از شمس مغربی غزل 173

شمس مغربی

شمس مغربی

شمس مغربی

مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی

1 مرا به خلوت جان دلبریست پنهانی که هست جان دلم در جمال او فانی

2 در آنمقام که جانان جمال بنماید بود مقام دل و جان فنل و حیرانی

3 سریر سلطنت ذات ایزدیست دلم چنانکه عرش مجید است عرش رحمانی

4 ترا به حسن و جمال آنچنان که ثانی نیست مرا بعشق تو هم نیست در جهان ثانی

5 کجا برم دل و جان را که در مقام فنا تو هم دلی بحقیقت مرا و هم جانی

6 ز‌من تو جمله ربودی و جمله ام گشتی چو جمله ام توئی اکنون مرا چه میخوانی

7 توئی مرا بدل دل اگر چه دلداری توئی مرا عوض جان اگرچه جانانی

8 ز چشم من همه و اکنون توئی که میبینی ز عقل من همه اکنون توئی که میدانی

9 ز مغربی بشنو بعد ازین اگر شنوی ز او ندای انالحق و قول سبحانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر