-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 امانم داد هجر بیمدارا تا ترا دیدم ترا دیدم، چرا گویم که از هجران چهها دیدم
2 به وصلت دل گواهی میدهد اما ز بیتابی به لوح سینه از خطهای ناخن نالهها دیدم
3 ز بس با من به دعوی ناله کرد آخر شد افغانش به پای ناقهات آخر جرسها بیصدا دیدم
4 کجا رفت آنکه میگوید بد از نیکان نمیآید به چشم خویش من کار نمک از توتیا دیدم
5 دروغست آشنایی روشنایی زان مکن باور سیه شد روزگارم تا نگاه آشنا دیدم
6 فشاندم تا ز دنیا دست، هر کامی به دست آمد زدم تا پشت پا افلاک را در زیر پا دیدم
7 ز کنج بیکسی رفتم غبار ننگ سامان را نمردم تا که این ویرانه را بیبوریا دیدم
8 حبابم بحر هستی را، که تا بگشادهام دیده به طوفان حوادث خویشتن را مبتلا دیدم
9 کنون از روشنایی دیدهام آشفته میگردد کلیم از بس سیهروزی درین ماتمسرا دیدم