1 غم عشقت به حلاوت خورم و دلشادم این عبادت به ارادت کنم و آزادم
2 دم به دم صورت خوبت به نظر میآرم تا خیال خودی و خود برود از یادم
3 هر خیال تو مرا عید نو و نوروزیست شادیای دم بدم آید به مبارک بادم
4 عید نوروز من آنست که بینم رویت عید قربان که لقای تو کند بنیادم
5 به خیال تو بود زندهٔ جاوید دلم گر خیال تو نباشد گرهی بر بادم
6 گر نخواهی تو ز من هیچ نیاید کاری ور بود خواهش تو در همه کار استادم
7 میزنم تیشهٔ عشقت به سر هستی خویش در حقیقت که تو شیرینی و من فرهادم
8 گر ببازم سر خود در قدمت بهر چهام کرد استاد ازل بهر همین بنیادم
9 بهر جان باختن از جان جهان آمدهام بهر قربان شدن از مادر فطرت زادم
10 میگسستم ز بقا تا به لقا پیوندم بهر برخواستن ازواج بقا افتادم
11 فیض ترسد که غم عشق کند ویرانش مینداند که ز ویرانی عشق آبادم
12 این جواب غزل حافظ شیراز که گفت بندهٔ عشقم و از هر دو جهان آزادم
دیدگاهها **