بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم از کلیم غزل 432

کلیم

کلیم

کلیم

بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم

1 بسکه از بار غم دهر گرانبار شدم همه رو سجده کنان تا در خمار شدم

2 شیشه پیچ دل از مستی من خود نشکست من باین دل شکنان از چه گرفتار شدم

3 خرم از ابر بهاری نشدم طالع بین که درین باغ چو خار سر دیوار شدم

4 خواهم آئینه دگر روی بمن ننماند بسکه از زشتی خود بر دل خود تار شدم

5 تا کی ایدل زغم تنگدهانان زاری من بتنگ آمدم از وضع تو بیزار شدم

6 بعد عمریکه بخواب من بیدل آمد گریه آبی برخم ریخت که بیدار شدم

7 رفتم از هوش مکن مستم ازین بیش کلیم چشم بردار از آن چشم که از کار شدم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر