-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 باز جانم شد فدای چشم خمار دگر مشکلم افتاد در دست ستمگار دگر
2 بارها بودم ز عشق خوبرویان چون کمان قاتلی دوشم به تیر افکند کین بار دگر
3 جای مرحم آمد و آزردم از وصل رقیب بر جراحت زار زخمم ماند آزار دگر
4 تار ساز وصلش ار بگسست دارد جای آن نغمه زیر و بم هجرش بسی تار دگر
5 دعوی عشق ورا اثبات وحدت میکنم زانکه نبود رتبه منصور دلدار دگر
6 نزد یار خویش با رغم عدو یاری مپرس بر گمان آنکه نبود یار را یار دگر
7 چشم من بیچشم شوخش از رمد بیمار بود با طبیب عشق گفتم گفت بیمار دگر
8 خوبرویان نقد حسن خود به بازار آورند نقد حسنش را بود هر روز بازار دگر
9 طغرل آسانش اگر خواهی تو اندر روزگار دست خود عشق از کار دگر!