- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 از تغافل ساقی سرمست بی پروای من خون دل ریزد بجای باده در مینای من
2 مفلسان را گر مِی و مطرب نباشد گو مباش سینۀ من بربط من اشک من صهبای من
3 صد هزاران سرو را پامال خاک ره کند چون خِرامد در چمن سرو سهی بالای من
4 ساقیا صاف ار نداری دُردِئی کز تاب دود خون دل پالوده دارد چشم خون پالای من
5 چون نگریم از غمش خود از تبسم بشکند آن لب چون لعل نرخ لؤلؤ لالای من
6 سالها دهقان قدرت بوستانبانی کند تا تماشا را به باغ آرد سمن سیمای من
7 لامکان پیماست رخش همّتم لیکن چه سود لنگ شد در سنگلاخ غم جهانپیمای من
8 عاقبت دانم که در میدان جانبازی عشق در سراندازی سر اندازد مرا سودای من
9 قلب دل در بوتۀ هجران سیه گردید و نیست کیمیای وصل جانان را جویی پروای من