چو باشم سر به زانو از بابافغانی شیرازی غزل 168

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود

1 چو باشم سر به زانو مانده شب در فکر یار خود رود چشمم به خواب و ماه بینم در کنار خود

2 به بزم شمع خودخواهم که سوزم همچو پروانه که غیرت می‌برم از سایهٔ شخص نزار خود

3 به راه انتظارش تا به کی از اشک نومیدی به خون غلتیده بینم دیدهٔ شب‌زنده‌دار خود

4 ز آه سینه‌سوزم چون چراغ لاله درگیرد خس و خاری که شب در دشت غم سازم حصار خود

5 فغانی چون به خاطر بگذراند روز وصل او نهد صد داغ حسرت بر دل امیدوار خود

عکس نوشته
کامنت
comment