-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 پیرگشتم چند رنج آب وگل برداشتن پیکرم خم کرد ازین ویرانه دل برداشتن
2 خفت بیاعتباری سخت سنگین بوده است چون حنا فرسودهام از خون بحل برداشتن
3 کاش خاکستر شوم تا دل زحسرت وارهد چند دود از آتش نا مشتعل برداشتن
4 پشت دستم بر زمین ناامیدی نقش بست بسکه از بار دعاها شد خجل برداشتن
5 از سپند ما اگر هویی به دست آید بس است بیش نتوان نالهٔ طاقت گسل برداشتن
6 در خرابآباد هستی ازکدورت چاره نیست دوش مزدوریم باید خاک و گل برداشتن
7 چون حیا هرگز نشد پیشانیام پاک از عرق نیست آسان بار طبع منفعل برداشتن
8 با ضعیفی ساز ایمن زی که آفتهای دهر هست در خورد مزاج مستقل برداشتن
9 عبرتآباد است بیدل سیرگاه این چمن بایدت مژگان به حیرت مشتمل برداشتن