- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من نه آنم کز لب لعل تو یابم کام خویش خوشدلم گر جرعهای بخشی مرا از جام خویش
2 آنچنان با یاد نامت بردهام خود را ز یاد کز فراموشی نمیآید به یادم نام خویش
3 یک نفس آرام بیلعلت ندارد جان من چون کنم درمانده ام با جان بی آرام خویش
4 بر لب بام آی و از هر گوشه بنگر ماه من صد چراغ دیده نورافشان بگرد بام خویش
5 دارد استغنا چو مرغ زیرک آن مشکین غزال مانده ام حیران که چونش آورم در دام خویش
6 هیچ محرم ره ندارد در حریم وصل یار عاشق محروم چون گوید بدو پیغام خویش
7 از چه مینالی فغانی با غمش فرصت شمار محنت هر روزه و اندوه صبح و شام خویش