نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم از کلیم غزل 420

کلیم

کلیم

کلیم

نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم

1 نمیرم تا براهت برنمی آید تمنایم نماید تا قدم بیرون نیاید خارت از پایم

2 زبس گرمست نتواند نشستن هیچکس آنجا عجب نبود اگر در بزم او خالی بود جایم

3 چو از آتش فزونتر مضطرب باشد سپند ما بکویت گر نمی آیم نپنداری شکیبایم

4 زتیغت چاک چاکم، گر بر آرم از جگر آهی چو اوراق پریشان می رود بر باد اعضایم

5 هوای وادی لیلی زبس دیوانه ام دارد بشهرم گر کسی گم کرد می جوید بصحرایم

6 متاع دل بهر کس داده بودم باز می گیرم پریشان طره ای دیدم که بر هم خورد سودایم

7 برای زخم می ترسم که در تن جای نگذارد اگر داغ وفا زینگونه می گیرد سراپایم

8 چو مینا خون من بادا حلالت گر یکی نبود بسان شیشه در مهرت یکی پنهان و پیدایم

9 کلیم ار نه غبار درگه افتادگی گردم نخواهد برد هرگز طالع از پستی ببالایم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر