تا خبر دارم از او از نیر تبریزی لآلی منظومه 8

نیر تبریزی

آثار نیر تبریزی

نیر تبریزی

تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم

1 تا خبر دارم از او بیخبر از خویشتنم با وجودش ز من آواز نیاید که منم

2 پیرهن گو همه پر باش ز پیکان بلا که وجودم همه او گشت و من این پیرهنم

3 باش یکدم که کنم پیرهن شوق قبا ایکمان کش که زنی ناوک پیکان به تنم

4 عشق را روز بهار است کجا شد رضوان تا برد لاله بدامن سوی خلد از چمنم

5 روز عهد است بکش اسپرم ایعقل ز پیش تا تصور نکند خصم که پیمان شکنم

6 می نیاید بکمن راست تن کشتۀ عشق خصم دون بیهده گو باز ندوزد کفنم

7 هانفم میدهد از غیب ندا شمر کجاست گوشتابی که بیاد آمده عهد کهنم

8 سخت دلتنک شدم همتی ایشهپر تیر بشکن ایندام بکش باز بسوی وطنم

9 دایۀ عشق ز بس داد، مرا خون جگر میدمد آبلۀ زخم کنون از بدنم

10 کوی مطلع چه عجب گر برم از فارس فارس تا بمدح تو شها تیر شیرین سخنم

عکس نوشته
کامنت
comment