- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست
2 ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست
3 اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست
4 درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست
5 گرم چو عود بسوزند برسر آتش مرا از آن شکر آبدار سیری نیست
6 بدست دشمنی ار بر سرم زند شمشیر مرا زدوستی آن نگار سیری نیست
7 جماعتی که چومن منصفند می گویند که یار را چه عجب گر زیار سیری نیست
8 گرم چو گوی نهد اسب یار برسر پای مرا از آن شه چابک سوار سیری نیست
9 مرا زدوست اگر مرده باشم اندرخاک بگویم ونشوم شرمسار، سیری نیست
10 بخورد دهر بسی همچو سیف فرغانی هنوز در شکم روزگار سیری نیست