مرا که یک نفس از وصل یار سیری از سیف فرغانی غزل 106

سیف فرغانی

آثار سیف فرغانی

سیف فرغانی

مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست

1 مرا که یک نفس از وصل یار سیری نیست زبوسه صبر نه واز کنار سیری نیست

2 ازآن گلی که ز رنگش خجل شود لاله چو عندلیب مرا از بهار سیری نیست

3 اگر جهان همه پر گل کنند رنگ برنگ مرا زدیدن آن لاله زار سیری نیست

4 درخت حسن گلی ماه رو ببار آورد چو نحلم ازگل آن شاخسار سیری نیست

5 گرم چو عود بسوزند برسر آتش مرا از آن شکر آبدار سیری نیست

6 بدست دشمنی ار بر سرم زند شمشیر مرا زدوستی آن نگار سیری نیست

7 جماعتی که چومن منصفند می گویند که یار را چه عجب گر زیار سیری نیست

8 گرم چو گوی نهد اسب یار برسر پای مرا از آن شه چابک سوار سیری نیست

9 مرا زدوست اگر مرده باشم اندرخاک بگویم ونشوم شرمسار، سیری نیست

10 بخورد دهر بسی همچو سیف فرغانی هنوز در شکم روزگار سیری نیست

عکس نوشته
کامنت
comment