بی‌دماغم دست رد بر وصل جانان می‌نهم از کلیم غزل 445

کلیم

کلیم

کلیم

بی‌دماغم دست رد بر وصل جانان می‌نهم

1 بی‌دماغم دست رد بر وصل جانان می‌نهم پنبه در گوش از صدای آب حیوان می‌نهم

2 در بهاری اینچنین از زهد خشک محتسب ساغرم تا تر شود در زیر دامان می‌نهم

3 نه صراحی غلغلی دارد نه ساغر خنده‌ای گوش چندانی که بر بزم حریفان می‌نهم

4 از کجا مرهم بیابم چون ز مغز استخوان پنبه می‌آرم به روی داغ حرمان می‌نهم

5 تا نباشد یک گلستان خار پاانداز من کی ز کنج غم قدم در باغ و بستان می‌نهم

6 پایه اهل هوس بالاتر است از من کلیم پای همت گرچه دائم بر سر جان می‌نهم

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر