به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را از خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

خالد نقشبندی

به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را

1 به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را

2 فرو ماندند اطبای جهان از چاره‌ام آخر به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را

3 ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را

4 به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را

5 ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را

6 در اقلیم محبت از خرابی‌هاست معموری به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را

7 سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد نمی‌دانم چه سان آرم به جا شکرانه خود را

عکس نوشته
کامنت
comment