- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به معمار غمت نو ساختم ویرانه خود را به یادت کعبه کردم عاقبت بتخانه خود را
2 فرو ماندند اطبای جهان از چارهام آخر به دردی یافتم درمان، دل دیوانه خود را
3 ز سودایت چنان بد نام گشتم در همه عالم به گوش خود شنیدم هر طرف افسانه خود را
4 به گرد شمع رویت بس که گشتم ماندم از پرواز سرت گردم چه زیبا سوختی پروانه خود را
5 ادیب من جلیس من شود در حلقه رندان به گوشش گر رسانم ناله مستانه خود را
6 در اقلیم محبت از خرابیهاست معموری به سیل اشک باید کند اساس خانه خود را
7 سراپا نعمتم با این همه درماندگی خالد نمیدانم چه سان آرم به جا شکرانه خود را