1 بی هوش تر ز خوابم و خوابم نمی برد طوفان گریه گشتم و آبم نمی برد
2 با آنکه غیر دیده تنک ظرفی مرا با توبه هم به بزم شرابم نمی برد
1 روشنگر چشم و دل ما کن شب ما را صیقل نزند تیره دلی مطلب ما را
2 دل شکر تو را از قلم شکوه نویسد باور نکند ساده دلی یا رب ما را
1 نکرده شکوه بیجا زیارت لب ما اثر ز خود رود از انتعاش یارب ما
2 نه از نزاع وبالی نه از جدل خللی فروغ آینه صاف ماست کوکب ما
1 بهار سوختن گردیده شمع بزم ما امشب توان چیدن گل از بال و پر پروانه ها امشب
2 چنان کیفیت جام تبسم برده از هوشم که در چشمم نمی آید نگاه آشنا امشب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به