-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 من کیم رسوای شهر و عاشق دیوانهای آشنا با هر غمی وز خویشتن بیگانهای
2 هم شوم شاد از غمش کو در دلم منزل گرفت هم شوم غمگین که او جا کرد در ویرانهای
3 ترک شهرآشوب من در کشوری منزل نکرد تا نکرد اوّل غمش صد رخنه در هر خانهای
4 گه گیاه درد روید از دلم گه خار غم من به حیرت کاین همه گل چون دمد از دانهای
5 میخورم خون دل و خود را به مستی میدهم تا کنم گستاخ پیشش ناله مستانهای
6 گفتهای محیی که باشد تا دم از عشقم زند در طلب فرزانه و در عاشقی فرزانهای