-
لایک
-
ذخیره
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
1 من کشتهٔ عشقم،خبرم هیچ مپرسید گم شد اثر من،اثرم هیچ مپرسید
2 گفتند که: چونی؟ نتوانم که بگویم این بود که گفتم، دگرم هیچ مپرسید
3 فردا سر خود میکنم اندر سر و کارش امروز که با درد سرم هیچ مپرسید
4 وقتی که نبینم رخش احوال توان گفت این دم که درو مینگرم هیچ مپرسید
5 بیعارضش این قصهٔ روزست که دیدید از گریهٔ شام و سحرم هیچ مپرسید
6 خون جگرم بر رخ و پرسیدن احوال؟ دیدید که: خونین جگرم، هیچ مپرسید
7 از دوست به جز یک نظرم چون غرضی نیست زان دوست به جز یک نظرم هیچ مپرسید
8 از دست شما جامه دو صد بار دریدم خواهید که بازش بدرم هیچ مپرسید
9 با اوحدی این دیدهٔتر بیش ندیدیم بالله ! که ازین بیشترم هیچ مپرسید