1 سر و کارم بدست نازنینی است که در هر گوشه اش گوشه نشینی است
2 کسی کش غم بخاطر ره ندارد چه غم دارد که او را دل غمینی است
1 گریزی نیست از کوی تو ای دوست چسان برگردم از کوی تو ای دوست
2 مرا در حلقۀ زلف تو افکند فریب چشم جادوی تو ای دوست
1 ساقیا خیز که من نیز برآن برخیزم که به جامی ز سر جان و جهان برخیزم
2 خرم آنروز که دیوانه وش اندر طلبت با دو صد سلسله از اشک روان برخیزم
1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد