1 سر و کارم بدست نازنینی است که در هر گوشه اش گوشه نشینی است
2 کسی کش غم بخاطر ره ندارد چه غم دارد که او را دل غمینی است
1 سحر باد صبا از ساحت کوی تو میآمد که با وی بر مشام جان من بوی تو میآمد
2 روان شد جوی خون تازه از زخم درون من همانا بوی مشک از ناف آهوی تو میآمد
1 میی کز وی بنای شادمانی ها به جا باشد که گوید توبه از وی خاصه فصل گل روا باشد
2 دلم را غرق در دریای خون کردی نمی گویی که شاید کشتی ما را خدایی ناخدا باشد
1 به کوی میکده دی هاتفی بشارت برد که فضل حق گنه مِی کشان به غارت برد
2 دلم ز پیر خرابات شکرها دارد که رنجها پی تعمیر این عمارت برد