- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ز درد یأس ندانم کجا کنم فریاد قفس شکستهام و آشیان نمانده به یاد
2 به برقی از دل مایوس کاش در گیرم کباب سوختنم چون چراغ در ره باد
3 به غربت از من بیبال و پر سلام رسان که مردم و نرسیدم به خاطر صیاد
4 چو شمع خواستم احرام وحشتی بندم شکست آبلهٔ پا به گردنم افتاد
5 ز تنگی دلم امکان پر گشودن نیست شکستهاند غبارم به بیضهٔ فولاد
6 چه ممکن است کشد نقش ناتوانی من مگر به سایهٔ مو خامه بشکند بهزاد
7 اگر ز درد گرانجانیام سوال کنند چو کوه از همه عضوم جواب باید داد
8 ز هیچکس به نظر مژدهٔ سلامم نیست مگر ز سیل کشم حرف خانهات آباد
9 ز فوت فرصت وصلم دگر مگوی و مپرس خرابه خاک به سر ماند و گنج رفت بباد
10 غبار من به عدم نیز پرفشان تریست ز صید من عرقی داشت بر جبین صیاد
11 کشاکش نفسم تنگ کرد عالم را خوش آنکه بگسلد این رشته تا رسم به گشاد
12 ز شمع باعث سوز و گداز پرسیدم به گریه گفت: مپرس از ندامت ایجاد
13 بهار عشق و شکفتن خیال باطل کیست ز سعی تیشه مگر گل به سر زند فرهاد
14 ستمکش دل مایوسم و علاجی نیست کسی مقابل آیینهٔ شکسته مباد
15 ترحم است بر آن صید ناتوان بیدل که هر دم از قفسش چون نفس کنند آزاد