1 پای تو گرفتهام ندارم ز تو دست درمان ز که جویم که دلم مهر تو خست
2 هی طعنه زنی که بر جگر آبت نیست گر بر جگر نیست چه شد بر مژه هست
1 گفت پیغامبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم
2 هر کسی را گر بدی آن چشم و زور کو گرفتی ز آفتاب چرخ نور
1 صوفیی میگشت در دور افق تا شبی در خانقاهی شد قنق
2 یک بهیمه داشت در آخر ببست او به صدر صفه با یاران نشست
1 مقریی میخواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
2 آب را در غورها پنهان کنم چشمهها را خشک و خشکستان کنم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد
2 در این بازار عطاران مرو هر سو چو بیکاران به دکان کسی بنشین که در دکان شکر دارد
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم