-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری
2 دانم که دلم گشت در آن زلف سیه گم لیکن چه کنم چون طلبیدن نگذاری
3 ناچار شود جامۀ بی طاقتی ام چاک چون پیرهن صبر دریدن نگذاری
4 از من طمع صبر چنان است که ماهی از آب برآری و طپیدن نگذاری
5 دل در شکن زلف تو بستن نپسندی دیوانه به زنجیر کشیدن نگذاری
6 بگذار که از باغ تو یک میوه بچینم گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاری
7 در بحر بلا غرقه کنی کشتی جانم خود تا به لب خشک کشیدن نگذاری
8 آه از دل آن مرغ که در قید تو افتد هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاری
9 خلقی چو جلال آمده تا روی بیند آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری