آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری از جلال عضد غزل 261

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری

1 آیم که رُخت بینم و دیدن نگذاری آواز خوشت نیز شنیدن نگذاری

2 دانم که دلم گشت در آن زلف سیه گم لیکن چه کنم چون طلبیدن نگذاری

3 ناچار شود جامۀ بی طاقتی ام چاک چون پیرهن صبر دریدن نگذاری

4 از من طمع صبر چنان است که ماهی از آب برآری و طپیدن نگذاری

5 دل در شکن زلف تو بستن نپسندی دیوانه به زنجیر کشیدن نگذاری

6 بگذار که از باغ تو یک میوه بچینم گردد تلف آن میوه که چیدن نگذاری

7 در بحر بلا غرقه کنی کشتی جانم خود تا به لب خشک کشیدن نگذاری

8 آه از دل آن مرغ که در قید تو افتد هم کشتن او بِهْ که پریدن نگذاری

9 خلقی چو جلال آمده تا روی بیند آن چهره بود حیف که دیدن نگذاری

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر