- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل به چنین زلف بندم چین ابرو چون بپاید زآن که چیزی کان نپاید، دل به او بستن نشاید
2 گفتمش بنشین زمانی تا مگر سیرت به بینم گفت چون خورشید بنشیند دگر کی رخ نماید
3 ای که می گویی شبت را روزی از پی هست، یا رب روز من از پی نیاید هرچه می آید بیاید
4 بلبل از بیرحمی گل می کند فریاد و افغان باغبان کز درد واقف نیست، گوید می سراید
5 آمدی ممنونم اما گویا، ره کرده گم گر نه لیلی ره کند کم بر سر مجنون نیاید
6 گرچه منع از گریه کردی، زخم ها در دل افکندی گر خدا یک دربه بندد، صد در دیگر گشاید