دل رفت و می‌ندانم حالش از خاقانی شروانی غزل 121

خاقانی شروانی

آثار خاقانی شروانی

خاقانی شروانی

دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

1 دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

2 هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

3 چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

4 بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

5 یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

6 گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

7 ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد

عکس نوشته
کامنت
comment