- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل ز کار و بار عالم سر به سر برکندهام میکشم بار غمت از جان و دل تا زندهام
2 گرچه می گردد صراحی دم به دم بر جان من چون قدح خونم خورد آن لعل من در خندهام
3 نی شکر اشکسته شد آنگه ز لعلت کام یافت زین سبب اِشکَستِگان را از دل و جان بندهام
4 سرو را نسبت به قدش کردهام از راستی از قدش با همت کوتاه خود شرمندهام
5 چشم خوابآلود از سر گفتهام نرگس ولیک همچو او من هم ز خجلت سر به پیش افکندهام
6 تا شعاع آفتاب طلعتش بر من بتافت در [ میان ] از تاب خورشید رخش تابندهام
7 شاهدی تا واصله وصل تو بر جان وصل کرد خلعت شاهان ندارد قدر پیش جندهام