- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم برد آن دلارامی که در چاه زنخدانش هزاران یوسف مصرست پیدا در گریبانش
2 پریرویی که چون دیوست بر رخسار زلفینش زره مویی که چون تیرست بر عشاق مژگانش
3 به یک دم میکند زنده چو عیسی مرده را زان لب دم عیسی ست پنداری میان لعل و مرجانش
4 حلاوت از شکر کم شد چو قیمت آورد نوشش ازین دو چشم گریانم از آن لبهای خندانش
5 ندارد لب کس از یاقوت و مروارید تر دندان گرم باور نمیداری بیا بنگر به دندانش
6 که تا هر گوهری بینی که عکسش در شب تاری فرو ریزد چو مهر و ماه بر یاقوت گویانش
7 اگر پیراهن ماهم به مانند فلک آمد از آن اندر گریبانش بود خورشید تابانش
8 و یا خورشید پنداری به پیراهن همی هر شب فرود آید ز گردون و برآید از گریبانش
9 نشست ما اگر کوهست و او چون ماه بر گردون چرا هر دو به هم بینیم از آن رخسار رخشانش
10 بلا و غارت دلهاست آن زلفین او لیکن هزاران دل چو او جمعست در زلف پریشانش