شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند از کلیم غزل 237

شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند

1 شُکر گویم هرچه غم با جان مسکین می‌کند در مذاقم مرگ را دور از تو شیرین می‌کند

2 خاک کوی خاکساران افسر هرکس که شد دارد ار بستر ز دیبا خشت بالین می‌کند

3 گر حدیث بی‌وفایی‌های خوبان بشنود بیستون پهلو تهی از نقش شیرین می‌کند

4 گل درین گلشن زدبس آسیب دارد در کمین بال بلبل را خیال دست گلچین می‌کند

5 طفل اشکم از تلون خانه‌های دیده را گاه می‌سازد سفید و گاه رنگین می‌کند

6 صوفیان از سینه روشن به عجب افتاده‌اند آری آری مرد را آیینه خودبین می‌کند

7 با عصای عقل هرکس می‌رود در راه عشق طی دشت آتشین از پای چوبین می‌کند

8 شیخ شهر از باده خاک سبحه را گل ساخته فرصتش بادا علاج رخنهٔ دین می‌کند

9 ناله را از لب به دل هرگز نمی‌آرد کلیم شعله را از ابلهی تعلیم تمکین می‌کند

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر