- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 شه من بدرد عشقت بنواز جان ما را که دلم ز درد یابد همه راحت و دوا را
2 چو جمال خود نمائی نظرم بخویش نبود چو مه تمام بینم چه نظر کنم سها را
3 بکمال عشقبازان نرسند خودپرستان بحریم پادشاهی چه محل بود گدا را
4 ز خودی برآی آنگه ار نی بگوی ای دل که تو تا توئی نبینی سبحات کبریا را
5 اگر ای کلیم داری خبری ز ذوق نازش ز کلام لن ترانی تو نظاره کن لقا را
6 ظلمات هستی خود تو بصدق در سفر کن چو خضر اگر بجوئی سر چشمه بقا را
7 چو بدوست انس یابی دل خود ز انس برکن مشناس هیچکس را چو شناختی خدا را
8 بحسین خسته هر دم چو مسیح جان ببخشد سحری ز کوی جانان چو گذر بود صبا را