1 میام به ساغر اگر خشک شد خمار ندارم خزانگمست به باغیکه من بهار ندارم
2 هوس چه ریشه کند در زمین شرم دمیدن چو تخم اشک عرق واری آبیار ندارم
3 محبت از دل افسردهام به پیش که نالد قیامت است که من سنگم و شرار ندارم
4 به حیرتم چه کنم تحفهٔ نوید وصالش نگه بضاعتم و غیر انتظار ندارم
5 به بحر عشق چه سازند زورق طاقت کنار جوست طلب لیک منکنار ندارم
6 کرم کنی اگرم قابل کرم نشناسی که خاک تا نشوم شکر حقگذار ندارم
7 تو خواه سر خط گبرم نویس خواه مسلمان نگین بیجسم از هیچ نقش عار ندارم
8 ز سحرکاری نیرنگ عشق دم نتوان زد برون نجستهام از خلوتیکه بار ندارم
9 مگر کند غم نایابیام کدورتی انشا سراغم از که طلب میکنی غبار ندارم
10 فتادهام به خم و پیچ عبرتیکه مپرسید برون بحر شنا دارم اختیار ندارم
11 دگر میفکنم ای وهم در گمان تعین که من اگر همه غیرم به غیر یار ندارم
12 حباب و کلفت اسباب بیدل این چه خیالست بجز خمی که به دوش من است بار ندارم